فرستنده : سعیده
.
.
.
شیخ به پاره ای از مریدانش دستور داد تا برای رسیدن به صبر ،
چهل روز در بیابان معتکف شوند ، مریدان شوریده حال شدند و از شیخ پرسیدند
که یا شیخ ، راه و طریق دیگری هم برای بدست آوردن صبر موجود باشد ؟
شیخ
فرمود : آری یک ساعت استفاده از اینترنت پر سرعت ایران ! مریدان نالان و
گریان گشته و همی نعره ای کشیدند و راه بیابان در پیش گرفتند
فرستنده : حمید
1-
یارو نه درس خونده؛ نه شغلی داره؛ نه ماشینی... خلاصه هیچی نداره؛ ازش می
پرسی ازدواج کردی؟ با اعتماد به نفس میگه هنوز دم به تله ندادم! لامصب تو
خودت تله ای!
2- حتی اگر از دوران مهدکودک چشماتون ضعیف باشه، از نظر پدر و مادرتون این کامپیوتر صاحاب مرده باعثشه!
3- تا
حالا دقت کردین یکی از سرگرمی های خاص مردم اینه که وقتی از مطب دکتر میان
بیرون، حساب کنن ببینند این دکتره روزی چقدر درآمد داره.
4- امروز سوار یه تاکسی شدم کولرش روشن بود، می خواستم سرمو بچسبونم به شیشه و از خوشی گریه کنم!
فرستنده : علیرضا
فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد.
روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری
به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل
به طلا کن.
فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این
اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده
بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد.
فرعون پرسید کیستی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد.
شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست.
سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد!
بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی لیاقت
بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای
خدایی می کنی؟
پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت: چرا انسان را
سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی؟
شیطان پاسخ داد: زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به
وجود می آید....؛
فرستنده : محمد صادق
به سرآستین پاره کارگری که دیوارت را میچیند و به تو میگوید ارباب ،نخند!
به پسرکی که آدامس میفروشد و تو هرگز نمیخری ،نخند!
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه میرود و شاید چندثانیه کوتاه معطلت کند ،نخند!
به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه پیراهنش جمع شده نخند!
به دستان پدرت،
به جارو کردن مادرت،
به همسایهای که هر صبح نان سنگگ میگیرد،
به راننده ی چاق اتوبوس،
به رفتگری که در گرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،
به راننده آژانسی که چرت میزند،
به پلیسی که سر چهارراه با کلاه صورتش را باد میزند،
به مجری نیمه شب رادیو،
به مردی که روی چهارپایه میرود تا شماره کنتور برقتان را بنویسد،
به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته و در کوچهها جار میزند،
به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت میریزد،
به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی،
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان،
به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،
به مردی که در خیابانی شلوغ ماشینش پنچرشده،
به مسافری که سوار تاکسی میشود و بلند سلام میگوید،
به فروشندهای که به جای پول خرد به تو آدامس میدهد،
به زنی که با کیفی بر دوش به دستی نان دارد و به دستی چند کیسه میوه و سبزی،
به هول شدن همکلاسیات پای تخته،
به مردی که در بانک از تو میخواهد برایش برگه ای پرکنی،
به اشتباه لفظی بازیگر نمایشی،…
… نخند، نخند که دنیا ارزشش را ندارد که تو به خردترین چیزهای نابجای آدمهایی بخندی که هرگز نمیدانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند، آدمهایی که هرکدام برای خود و خانوادهای همه چیز و همه کسند، آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا میکنند، بار میبرند، بی خوابی میکشند، کهنه میپوشند، جار میزنند، سرما و گرما میکشند و گاهی خجالت هم میکشند، … خیلی ساده … نخند …
فرستنده : حمید
1- همیشه از بچگی یه موضوعی برام سوال بوده
این چوب بستنی ها هست که دکترها می کنن تو حلق مریض، کیم هاش رو کی خورده!؟
2- همیشه پدرها به پسرشون به عنوان یه فرصت دوباره نگاه می کنن. برای جبران کارهایی که خودشون نتونستن بکنن
3- تنها کسی که اگر با دسته گل برود خانه سرزنش می شود دختر گل فروش است
4- رئیس: شما به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارید؟
کارمند: بله!
رئیس:
خوب است. چون ساعتی پیش پدربزرگ تان به اینجا آمده و می خواهد شما را
ببیند، همان که دیروز برای شرکت در مراسم تشییع جنازه اش مرخصی گرفته
بودید.
فرستنده : علیرضا
حواستان باشد؛ شهابی که از زندگیتان میگذرد، ممکنه فقط یه کرم شبتاب بزرگ باشد...!
خیلی وقتها ،... خیلی دیر آدمهای
اطرافت را می شناسی
آنوقت تازه یاد می گیری به خیلی ها
بگویی: ...
لطفا جلوتر نیا...!!!
مرداب به رود گفت: چه کردی که زلالی؟! جواب داد: “گذشتم...!"
هر که به من می رسد ، بوی قفس می دهد ! جز تو که پر می دهی تا بپرانی مرا...!
قله ای که یکبار فتح شود، تفریحگاه عمومی خواهد شد. مواظب قله ات باش...!؛
ادامه مطلب ...
فرستنده : علیرضا
ایرانی ها دروغ گفتن رو
از اول صبح با این جمله آغاز می کنن
پاشو ظهره!!!؛
رفیق مثل کفشه و رفاقت
مثل جاده چقدر سخته وسط جاده بفهمی پا برهنه ای...
دنبال کسی نیستم که وقتی
میگم : میرم... بگه :
<نــــــــــرو>..کسی رو میخوام که وقتی
گفتم : میرم... بگه : صبر کن منم باهات بیام... <تنــــــها> نرو ...!؛