دیگر قرار نیست کسی با خبر شود

فردا اگر بدون تو باید به سر شود

فرقی نمی کند شب من کی سحر شود


شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست

بگذار عمر بی تو سرا پا هدر شود


رنج فراق هست و امید وصال نیست

این «هست و نیست» کاش که زیر و زبر شود


رازی نهفته در پس حرفی نگفته است

مگذار درد دل کنم و دردسر شود


ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند

دیگر قرار نیست کسی با خبر شود...


موسیقی سکوت صدایی شنیدنیست

بگذار گفتگو به زبان هنر شود

فاضل نظری

غزلخانه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد