روماتیسم از چی ایجاد میشود؟

فرستنده: محمد صادق

امروز ظهر شیطان را دیدم! آن وقت ظهر نشسته بود بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمی داشت!

گفتم:"ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند…"
شیطان گفت:"خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!"
گفتم: "به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟"
گفت:"من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده
ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان
را به شیطان چه نیاز است؟"
شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت: "آن
روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و
دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و میگفتم
که : همانا تو خود پدر منی."

ادامه مطلب ...

همین‌ها هستند!

فرستنده : حسن

مثل دوستی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی، آن لحظه‌ی قبل از رها کردن دست، با نوک انگشت‌هاش به دست‌هایت یک فشار کوچک می دهد چیزی شبیه یک بوسه!

مثل آن راننده تاکسی‌ای که حتی اگر در ماشینش را محکم ببندی بلند میگوید: روز خوبی داشته باشی.
آدم‌هایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان می شوی، دستپاچه رو بر نمی‌گردانند، لبخند می زنند و هنوز نگاهت می کنند.
آدم‌هایی که حواسشان به بچه های خسته ی توی مترو هست، بهشان جا می دهند،
گاهی بغلشان می کنند.
دوست هایی که بدون مناسبت کادو می خرند، مثلا می گویند این شال پشت
ویترین انگار مال تو بود. یا گاهی دفتریادداشتی، نشان کتابی، .. .
آدم‌هایی که از سر چهار راه نرگس نوبرانه می خرند و با گل می روند خانه.
آدم‌های پیامک‌های آخر شب، که یادشان نمی رود گاهی قبل از خواب، به دوستانشان یادآوری کنند که چه عزیزند، آدم‌های پیامک‌های پُر مهر بی بهانه، حتی اگر با آن ها بدخلقی و بی حوصلگی کرده باشی.
آدم‌هایی که هر چند وقت یک بار ایمیل پرمحبتی می زنند که مثلا تو را می خوانم و بعد از هر یادداشت غمگین خط‌هایی می نویسند که یعنی هستند کسانی که غم هیچ کس را تاب نمی آوردند.
آدم‌هایی که حواسشان به گربه ها هست، به پرنده ها هست.
آدم‌هایی که اگر توی کلاس تازه وارد باشی، زود صندلی کنارشان را با لبخند تعارف می کنند که غریبگی نکنی.
آدم‌هایی که خنده را از دنیا دریغ نمی کنند.

همین‌ها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند برای زندگی کردن

این حرف یادتونه...؟

فرستنده : علیرضا


این حرف یادتونه...؟

خسرو شکیبایی :    ببین! دلخوری، بـــاش! عصبانی هستی، بـــاش! قهری، باش! هر چی می خوای باشی باش!!!

ولی حق نداری با من حرف نزنی !!! فــهمیــــــدی... ؟!؛

*******
یه سری آدما رو نباید بالا برد ... باید بالا آورد!!!؛

***********
بـعـضـی ها رو بـایـد از تـوی رؤیـات بـکـشـی بـیـرون و مـحـکـم بـغـل کـنـی ، بـعـد آروم در گـوشـش بـگـی :

 

ادامه مطلب ...

طرز پخت گنجشک‎

فرستنده: علیرضا

چند داستان کوتاه

فرستنده : محمد صادق

آنهایی که ما را از دوستی با جنس مخالف، با آتش جهنم می هراسانند،

نمازشان را به امید همخوابی با حوریان بهشت میخوانند !!


در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد می شد. دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی, ما یک سور به تو می دهیم و گرنه تو باید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.

ملا قبول کرد, شب در آنجا رفت و تا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت:

ادامه مطلب ...

شیخ و مریدان در کوهستان

فرستنده : علیرضا


آورده اند روزی شیخ و مریدان در کوهستان سفر می کردندی و به ریل قطاری رسیدندی که ریزش کوه آن را بند آورده بودی.
و ناگهان صدای قطاری از دور شنیده شد. شیخ فریاد برآورد که جامه ها بدرید و آتش بزنید که این داستان را قبلن بدجوری شنیده ام. 
و مریدان و شیخ در حالی که جامه ها را آتش زده و فریاد می زدند ، به سمت قطار حرکت کردندی.
مریدی گفت:" یا شیخ ! نباید انگشت مان را در سوراخی فرو ببریم؟" شیخ گفت:" نه! حیف نان! آن یک داستان دیگر است." 
راننده ی قطار که از دور گروهی را لخت دید که فریاد می زنند، فکر کرد که به دزدان زمینی سومالی برخورد کرده و تخت گاز داد و قطار به سرعت به کوه خوردی و همه ی سرنشینان جان به جان آفرین مردند. 
شیخ و مریدان ایستادند و شیخ رو به مریدان گفت:
" قاعدتن نباید این طور می شد!" 
سپس رو به پخمه کردی و گفت:
"تو چرا لباست را در نیاوردی و آتش نزدی؟" 
پخمه گفت:"آخر الان سر ظهر است! 
گفتم شاید همین طوری هم ما را ببینند و نیازی نباشد
...!؛

صبر

فرستنده : سعیده

.

.
.
شیخ به پاره ای از مریدانش دستور داد تا برای رسیدن به صبر ، چهل روز در بیابان معتکف شوند ، مریدان شوریده حال شدند و از شیخ پرسیدند که یا شیخ ، راه و طریق دیگری هم برای بدست آوردن صبر موجود باشد ؟
شیخ فرمود : آری یک ساعت استفاده از اینترنت پر سرعت ایران ! مریدان نالان و گریان گشته و همی نعره ای کشیدند و راه بیابان در پیش گرفتند