مایکل
که تقریباً ریز جثه بود و اساساً آدم ملایمی بود چیزی نگفت اما راضی هم
نبود. روز بعد هم دوباره همین اتفاق افتاد و مرد هیکلی سوار شد و با گفتن
همان جمله، رفت و روی صندلی نشست و روز بعد و روز بعد...
این
اتفاق که به کابوسی برای مایکل تبدیل شده بود خیلی او را آزار می داد. بعد
از مدتی مایکل دیگر نمی تواست این موضوع را تحمل کند و باید با او برخورد
می کرد. اما چطوری از پس آن هیکل بر می آمد؟ بنابراین در چند کلاس بدنسازی،
کاراته و جودو و ... ثبت نام کرد. در پایان تابستان، مایکل به اندازه کافی
آماده شده بود و اعتماد به نفس لازم را هم پیدا کرده بود.
بنابراین روز بعدی که مرد هیکلی سوار اتوبوس شد و گفت: «تام هیکل پولی نمی ده!»
مایکل ایستاد، به او زل زد و فریاد زد: «برای چی؟»
مرد هیکلی با چهره ای متعجب و ترسان گفت: «تام هیکل کارت استفاده رایگان داره.»