یاد

رفت تا دامنش از گرد زمین پاک بماند / آسمانی تر از آن بود که در خاک بماند
از دل برکه شب سر زد و تابید به خورشید / تا دل روشن نیلوفری اش پاک بماند

قطره اشکی به چشمم حلقه گشت

درد جانکاهی گلویم را فشرد

قلبم از اندوه همچون گور شد

وز پس یک پرده اشک

دیدمش لرزان که از من دور شد

جای لب هایش به روی گونه ام

چون همان درد وداع

در تمام روح من محسوس بود

بعد از آن تا این زمان

مونسم آوای جغد کور شد

درد افزونش فرو شد در رگم

یادش اندر قلب من بفشرد پای

وه چه گویم کز پس نادیدنش

جان ملول آمد تنم رنجورشد ...

نظرات 5 + ارسال نظر
علیرضا دوشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:33 ب.ظ

ظاهرا مدیریت محترم علاقه ای به معرفی خودشون ندارن.

محمد صادق دوشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:58 ب.ظ

علی جون مگه خودت مذیر نیستی؟

حسن سه‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:35 ق.ظ

دفترچه ی سبز خاطره پرپر شد
هر لحظه فدای لحظه ای دیگر شد
یکسال گذشت و تک گل باغ نگاه
یک شاخه ی خشکیده به روی درشد
تشکر از راه اندازی مجدد وبلاگ و شعرهای دلنشینتان

حمید سه‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:36 ب.ظ

چشمم به درو دلم غمین، کافی نیست!!؟
رفتی! نه در آغوش زمین، کافی نیست؟
من خسته شدم، کجا سراغت گیرم؟
یک سال ندیدمت! همین!! کافی نیست؟

علیرضا سه‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:16 ب.ظ

بنده هم با تشکر از راه اندازی مجدد وبلاگ.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد