رفت تا دامنش از گرد زمین پاک بماند / آسمانی تر از آن بود که در خاک بماند
از دل برکه شب سر زد و تابید به خورشید / تا دل روشن نیلوفری اش پاک بماند
قطره اشکی به چشمم حلقه گشت
درد جانکاهی گلویم را فشرد
قلبم از اندوه همچون گور شد
وز پس یک پرده اشک
دیدمش لرزان که از من دور شد
جای لب هایش به روی گونه ام
چون همان درد وداع
در تمام روح من محسوس بود
بعد از آن تا این زمان
مونسم آوای جغد کور شد
درد افزونش فرو شد در رگم
یادش اندر قلب من بفشرد پای
وه چه گویم کز پس نادیدنش
جان ملول آمد تنم رنجورشد ...
ظاهرا مدیریت محترم علاقه ای به معرفی خودشون ندارن.
علی جون مگه خودت مذیر نیستی؟
دفترچه ی سبز خاطره پرپر شد
هر لحظه فدای لحظه ای دیگر شد
یکسال گذشت و تک گل باغ نگاه
یک شاخه ی خشکیده به روی درشد
تشکر از راه اندازی مجدد وبلاگ و شعرهای دلنشینتان
چشمم به درو دلم غمین، کافی نیست!!؟
رفتی! نه در آغوش زمین، کافی نیست؟
من خسته شدم، کجا سراغت گیرم؟
یک سال ندیدمت! همین!! کافی نیست؟
بنده هم با تشکر از راه اندازی مجدد وبلاگ.